یادداشت «نسیم آنلاین»، بر کتاب " نه فرشته، نه قدیس"

معجونی از معنویت الحادی، خودکشی و پوچی

کدخبر: 2023563

نویسنده از معنویتی سخن می‌گوید که در آن نه خدایی، نه فرشته‌ای، نه قدیسی و نه دینی وجود دارد. بلکه هرچه هست در خودِ انسان باید به دنبال آن گشت.

گروه فرهنگی « نسیم آنلاین »، حمیدرضا عرفانی‌فر- بالاخره معنای زندگی چیست؟ و چه راهی برای زیستن، راهِ درست است؟ این پرسشی است که رمانِ «نه فرشته، نه قدیس» در برابر مخاطب می‌گشاید و به طرز نا‌امید کننده‌ای به آن پاسخ می‌دهد، یا شاید بهتر باشد بگویم بدون پاسخ می‌گذارد. آن‌چه بعد از مطالعه‌ی این رمان می‌ماند، یأس، سرگشتگی، تنفر، بی اعتمادی و یک ناامیدی است.

«نه فرشته، نه قدیس» رمانی به قلم «ایوان کلیما» نویسنده‌ی اهل چک است که در ایران، فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم آن‌ را منتشر کرده است‌.

داستان درباره‌ی زنی چهل و پنج ساله به نام «کریستینا» است که از همسر خود، «چارلز» که استاد تاریخ بوده، جدا شده و با دختر پانزده ساله‌اش «یانا» زندگی می‌کند. پدر کریستینا که یک کمونیست بوده، به تازگی فوت کرده و کریستینا مرتباً به مادر تنهایش سر می‌زند. یانا ولگرد و معتاد می‌شود. چارلز به بیماری لاعلاجی مبتلاست که بعد از مدتی او را از پا در می‌آورد. یکی از شاگردانِ چارلز به نام «یان» به کریستینا علاقه‌مند می‌شود. یان پانزده سال از کریستینا کوچکتر است و روحیه‌ای متفاوت با کریستینای غمگین دارد.

در این میان از یادداشت‌های پدرِ کریستینا مشخص می‌شود که او یک برادر ناتنی دارد که وقتی کریستینا او را پیدا می‌کند متوجه می‌شود فلج و اندکی سادیست است. کریستینا دخترش یانا را به یک کمپ ترک اعتیاد می‌فرستد و یانا اعتیادش را ترک می‌کند. اگرچه کریستینا متوجه می‌شود که یان به او خیانت کرده و مدتی قطع رابطه می‌کند، اما در آخر داستان، او را می‌بخشد و به نظر می‌رسد یان، کریستینا و دخترش یانا قصد دارند با هم زندگی کنند.

عمده‌ی داستان به صورت اول شخص از زبانِ کریستینا روایت می‌شود و چند بخش هم از زبانِ یانا و یان می‌باشد.

درباره‌ی معنای زندگی دو پاسخ در این رمان وجود دارد. اولی متعلق به چارلز است که کریستینا آن را نمی پسندد:

«یک بار که افسرده بودم از شوهرم پرسیدم معنی و مفهوم زندگی چیست. چنان با تعجب به من نگاه کرد که انگار این سؤال نشانه‌ی حقارت و پستیِ من است، ولی بالاخره جوابم را داد. به طور کلی باید گفت که در واقع ما اصلاً زندگی نداریم، چون مدت زمان زندگی ما در مقایسه با زمان کیهانی آن‌قدر کوتاه است که در واقع به حساب نمی‌آید. و چیزی که قابل محاسبه نباشد در واقع وجود ندارد.»(ص120)

پاسخِ چارلز یک پاسخ نیهیلیستی است. چارلز ملحد است و همه چیز را محصول صدفه و بیگ بنگ می‌داند. کریستینا ادامه می‌دهد:

«پاسخ جالبی بود به سؤال من. ما طوری زندگی می‌کنیم که انگار وجود نداریم. خدا که این جهان را خلق کرده، درباره‌ی ما چه می‌داند؟ یا این فقط ماییم که فکر می‌کنیم درباره‌ی او چیزهایی می‌دانیم؟ ما کوچک‌تر از آنیم که به حساب بیاییم، پس می‌توانیم به این و آن صدمه بزنیم. حتی می‌توانیم آدم بکشیم، که البته زیاد هم می‌کشیم، و یا دست کم آدم‌ها در سراسر جهان این کار را می‌کنند.» (ص120)

امّا خودِ کریستینا هم ملحد است و به خدایی اعتقاد ندارد. نویسنده کاراکترش را در ورطه‌ی مشکلاتِ زندگی می‌اندازد تا او را از این پاسخِ نادرست به معنای زندگی به پاسخ درست برساند. امّا پاسخ درستِ او چیست؟ در انتهای رمان از زبان یانا که به همراه مادرش به یک کلیسای متروک رفته‌اند می خوانیم:

«مامان گفت: ببین در اینجا نه قدیسی هست و نه فرشته‌ای، فقط دوتا گلدان، همین و بس. ...

مامان گفت که روز قبل با یان به اینجا آمده و وقتی اینجا بوده به این نکته پی برده که چیزهایی که مردم در اطراف خود می سازند یا قرار می دهند مهم نیستند. ممکن است در این کلیسا از هر کلیسای دیگری که مملو از مجسمه و نقاشی است حس متعالی تری پیدا کنی. و گفت حالا پی برده که این بر عهده‌ی افراد است که یاد بگیرند تا به هر چیزی که با آن ها سخن می گوید گوش بدهند و بیش از هر چیزی به ندای درون خود. و این مهمترین نکته‌است.» (ص 335)

«وقتی زیرچشمی بهش نگاه کردم دیدم کاملاً از خود بی خود شده و چیزی را زیر لب برای خودش زمزمه می‌کند، انگار داشت دعا می‌خواند، امّا مامان هرگز دعا نمی‌خوانَد. شاید ترانه ای را برای خود می خواند. مثل ترانه‌ی پشه ریزه، که اصلاً درباره‌ی پشه ریزه نیست، بلکه درباره‌ی این است که زنده بودن چقدر بزرگ و عظیم است.»(ص336)

این پاسخ، که با آن داستان تمام می‌شود پاسخی انسان محورانه و اومانیستی به معنای زندگی است. نویسنده از معنویتی سخن می‌گوید که در آن نه خدایی، نه فرشته‌ای، نه قدیسی و نه دینی وجود دارد. بلکه هرچه هست در خودِ انسان باید به دنبال آن گشت و کلیسای متروکی که نشانی است از دین ترک شده.

امّا آیا این پاسخ، گوش دادن به ندای درونِ خود، برای حل مشکلاتی که نویسنده در طول رمان طرح کرده کافی‌ست؟ پاسخ این است که خیر، اتفاقاً چون همه‌ی کاراکترها تا به حال فقط به ندای درونِ خود توجه کرده‌اند و خدا، دین، عدالت، انسانیت و اخلاق در زندگی آن‌ها نقشی نداشته، این مشکلات پدید آمده:

خیانت: کریستینا باعث می‌شود چارلز به همسر قبلی اش خیانت کند و با او ازدواج کند. بعداً چارلز به کریستینا هم خیانت می‌کند. پدر کریستینا به مادرش خیانت کرده و یک پسر دارد. یان به کریستینا خیانت می‌کند و...

خودکشی: خاله‌ی کریستینا خود را سوزانده است. کریستینا دائم به کشتن خود فکر می‌کند(ص138). از کسانی که خودکشی کرده‌اند تعریف و تمجید می‌کند: ویرجینا وولف (ص،37،136) نادیا (ص137) یان یاکوب ریبا (ص275)

روابط جنسی نامتعارف: کریستینا با یان که 15 سال کوچکتر از اوست، بدون ازدواج رابطه دارد.(ص151، ص104) یانا دخترش با پسرهای معتاد، دوستش لوسی، یان با همکارانش و... (البته مترجم سعی کرده جملات غیراخلاقی را حذف کند، اما قبح مساله باقی‌ست.)

سقط جنین: کریستینا بارها مجبور به سقط جنین شده (ص116)

بی معنایی زندگی: که بحث شد.

بی دینی: به جز کشیشی که مشتریِ دندانپزشکی کریستیناست، کسی به خدا اعتقاد ندارد. کریستینا، چارلز، یانا، یان ملحدند و نسل قبلشان هم کمونیست.

مواد مخدر: بخش زیادی از داستان به تعریف‌های یانا از مواد می‌پردازد.

افسردگی: چند شخصیت داستان از جمله خودِ کریستینا افسردگی دارند.

مصرف مشروبات: مشروب نقش اساسی در رمان دارد. تقریباً همه ی شخصیت‌ها به جز چارلز مداوم مشروب می‌خورند و این جا به جا در داستان آمده.

یهودی کشی: دروغ بزرگِ اتاق‌های گاز در چند جای داستان با توصیف تأسف برانگیز بیان شده. مادربزرگِ کریستینا جزو کسانی بوده که در این اتاق‌های گاز کشته شده‌اند.

مردها در این رمان ذاتاً خیانت‌کار نشان داده شده‌اند. تقریباً همه‌ی کاراکترهای مردِ داستان خیانت کرده‌اند. فضای رمان نسبت به حرکت‌های مردمی و انقلابی هم بدبین است. «انقلاب ها را که همیشه در کتاب های درسی ما با شور و حرارت بسیار از آن ها سخن رفته بود، برخوردهایی خونین توصیف می کرد که در پی‌شان دوره های وحشت حکم فرما می شد. و دوره های وحشت هم یا گرفتن انتقام از کسانی بود که قصد انقلاب داشتند و سرکوب می شدند و یا انتقام پیروزمندان انقلاب بود از ضد انقلاب.» (ص5)

این‌ها و مسایلی از این دست کلّ فضای رمان را پر کرده‌اند. به طوری که تاریکی و نا امیدی در آن موج می‌زند. حتی برادر ناتنی ای که کریستینا بعد از مدت‌ها پیدا می کند، در اثر سانحه فلج شده و برای کریستینا نامه های تهدید آمیز بدون اسم می‌فرستد، که این مساله بخاطر گرایشات سادیسمی اوست. شخصیت‌های داستان همه به هم دروغ می‌گویند و همه تنها هستند و نویسنده تنها کورسوی امیدی که نشان می‌دهد توجه به درون، بدون وجود هیچ خدایی‌ست.

ارسال نظر: