خرده یادداشت‌های «نسیم‌آنلاین» از جشنوارۀ فیلم فجر/۳

از سینماهای خستۀ خیابان مولوی تا اکران‌های هنر و تجربه

کدخبر: 2008832

رگبار فلاشرها و صدای شاتر دوربین‌ها در تاریکی شب، روی صورت معادی می‌‍افتند و بعد هم در هوا رها می‌شوند و گم! وُیس ریکوردرها جلوی دهان آقای بازیگر، حتی نفس کشیدن را هم ضبط می‌کنند؛ یکی که نمی‌دانم خبرنگار است یا نه، می‌چسبد به معادی؛ کانّه زگیل!

گروه فرهنگی « نسیم آنلاین »؛ محمدصادق علیزاده- نمایش «ابد و یک روز» تازه تمام و سالن اصلیِ برج پر از همهمه شده؛ پیمان معادی، منهایِ شهرتی که دارد از از بازیگران اصلی‌ فیلم هم محسوب می‌شود؛ از سالن بیرون می‌زند و به همراهش لایۀ غلیظی از جماعت رسانه‌ای هم که گردش هاله زده‌اند، خارج می‌شوند! رگبار فلاشرها و صدای شاتر دوربین‌ها در تاریکی شب، روی صورتش می‌‍افتند و بعد هم در هوا رها می‌شوند و گم! وُیس ریکوردرها جلوی دهان آقای بازیگر، حتی نفس کشیدن را هم ضبط می‌کنند. یکی که نمی‌دانم خبرنگار است یا نه، می‌چسبد به معادی؛ کانّه زگیل!

صحبت از گره خوردن هویت بازیگری معادی می‌شود و طبقۀ متوسط که باز هم در «ابد و یک روز» تکرار شده است. آقای بازیگر اصلا خودش را طبقۀ متوسطی می‌داند و متعلق به آن! تاکید هم می‌کند که تلاشی ندارد برای خود متمایزپنداری در عرصۀ بازیگری و بین نقش‌های پیش‌نهادی‌، می‌پذیرد هر آنچه را که بتواند در آن مستحیل شود! زگیل هم‌چنان کنار معادی ایستاده و مشخص است که مردد مانده برای انجام کاری! یکی دو باری هم دست می‌کند توی جیب شلوارش و دوباره در می‌آورد!

سوزن معادی گیر کرده روی طبقۀ متوسط؛ ول‌کنِ ماجرا نیست. با خودم دو دوتا چهار تا می‌کنم که اهالی شریف پاسگاه نعمت‌آباد در منتها الیه جنوب‌غرب تهران و جادۀ ساوه اگر طبقۀ متوسط باشند(هستند؟!) طبعا رانندۀ سرویسِ جشنواره که مرا از هفت‌تیر به میلاد آورده هم در زمرۀ طبقۀ شریف متوسط است! جوان سی و اندی سالۀ ساکن شهرری که با ون سبز رنگش، خطیِ ایستگاه مترو قیطریه بود و در این ایام 10 روزۀ جشنواره کشانده بودندش به خط هفت تیر - میلاد که سر ساعت‌های معینی، اهالی را به برج بیاورد!

من بودم و او؛ تنها در ون سبز رنگی که در شلوغیِ اولِ شب اتوبان حکیم به سمت برج میلاد روان بود! من از جماعت رسانه‌چی و او از جماعت بنی‌هندل و فصل مشترک‌مان؟! خدا می‌داند! عاقبت اما یخ‌ش باز شد! در آمد که آخرین بار، دو سالِ قبل سینما رفته آنهم به اصرار پسر 12 ساله‌اش که الان دارد بکوب می‌خواند برای امتحانِ تیزهوشان! می‌گفت هم‌کلاسیِ پسرش از فیلمی تعریف کرده و پسر هم پدر را مجاب که بروند و ببینندش! اینجوری بوده که «چ» حاتمی‌کیا را در سینما راگایِ شهرری دیده. تصورش این بوده که اکشن‌تر باشد البته! تصوری که البته عجیب هم نمی‌نمود برای کسی که در ایام شباب، «کانی‌مانگا» را چهار بار دیده بود در چهار سینمای مختلف!

نور به قبر سیف‌الله ‎ ‌خانِ داد که بعد از 28 سال «کانی‌مانگا»یش هنوز دلبری می‌کند از بعضی‌ها! جالب‌تر آنکه در همین سال‌ها هم چند باری روی پرده دیده بودمش در بعضی از این سینماهای خستۀ خیابان مولوی و میدان قزوین و حومه که نه پردیس‌اند و نه رنگ و لعابی دارند! اصلا در همین فقره آیاتی است برای اهل یقین که سینما را نسبتی‌ست با تودۀ مردم و اصلا تَر آنکه هنرِ هنرمند نه در اکران‌های هنر و تجربه‌طور و شرح تنهاییِ انسان معاصر برای صندلی‌های خالیِ سالن‌های خالی‌تر که در کانی مانگایی‌ست که رانندۀ سرویس جشنواره هم وقتی می‌خواهد یادی از سینما کند، فلاش‌بک می‌زند به 28 سال قبل! افلا یَتَدَبّرون؟!

معادی دارد هم‌چنان حرف می‌زند و نمودار آکوستیکِ وُیس ریکوردها را بالا و پایین می‌بَرَد. رفقای خبرنگار هم هر از چندی سرشان را بالا و پایین می‎برند به نشانۀ تایید. می‌روم توی نخِ زگیل که کمی عقب‌تر رفته و شانه به شانۀ معادی شده! یکی دو باری مردمک چشم‌هایش در چشم‌خانه می‌گردند و جمع را اسکن می‌کند. هنوز مردد است گویا! عاقبت اما کمر تردید را می‌شکند و موبایلش را از جیب می‌کشد بیرون! معادی مشغول صحبت است و حواسش نیست. دست زگیل به اندازۀ دو مونوپاد کِش می‌آید و موفق می‌شود سلفی‌اش را بگیرد! خوشحال، چرخی می‌زند و توی جمعیت گم می‌شود!

تلگرافی از فیلم‌های شب سوم

«ابد و یک روز»(سعید روستایی): پیمان معادی، ریما رامین‌فر، پاسگاه نعمت‌آباد، دعوا، حیاط، فلافل، معتادِ ترک کردۀ سیگاری، فرار، داماد افغان، دعوا، دختر دم بخت، کمپ ترک اعتیاد، باز هم دعوا.

«هفت‌ماهگی»(هاتف علیمردانی): ندیدم‌ش!

«ایستاده در غبار»(محمدحسین مهدویان): مستندطور، مَرد، احمد متوسلیان، خیابان مولوی، ژ-3 تاشو، پاسدار، اتوبوس 302، کردستان، برف، مَرد، قنادی، خرمشهر، یک‌دنده، جدی، باز هم مَرد، سالن پُر، اکرانِ نیمه شب، لبنان، 14 تیر 61 احمد متوسلیان در جایی از تاریخ گم شد!

ارسال نظر: