نگاهی به فیلم «تعارض» ساخته محمدرضا لطفی

تعارض؛ نگاه خیره خداوند؛ هایزنبرگ

کدخبر: 2346079

«تعارض» یک درام روانشناختی مبتنی بر یاداوری خاطرات با روایتی یکطرفه است. در جشنواره ای که بیشتر فیلم های آن از پرداخت کامل به یک شخصیت عاجزند، فیلم تجربی و کم هزینه محمدرضا لطفی غنیمتی است.

نسیم آنلاین؛ مسعود غزنچایی : «تعارض» یک درام روانشناختی مبتنی بر یاداوری خاطرات با روایتی یکطرفه است. در جشنواره ای که بیشتر فیلم های آن از پرداخت کامل به یک شخصیت عاجزند، فیلم تجربی و کم هزینه محمدرضا لطفی غنیمتی است.

درام روانشناختی یکی از زیرژانرهایی است که در سینمای دنیا طرفداران محدودی دارد و کمتر پیش می آید یک کمپانی بزرگ سراغ تولید این قبیل آثار برود. طبعا چنین آثاری مخاطبان کمی هم در دنیا دارند. درام روانشناختی محصول ادبیات مدرن است و آغاز جریان این نوع درام مربوط میشود به انتهای قرن 19 که نویسندگانی چون چخوف و ایبسن به خوبی در آثارشان به ویژگی های روانی و درونی شخصیت هایشان پرداختند و در ادامه این رویکرد در آثار نویسندگانی چون هارولد پینتر و تنسی ویلیامز به شکلی دیگر و بر مبنای یاداوری خاطرات ادامه پیدا کرد و تکمیل شد.

فیلم بر پایه یک اصل فیزیک کوانتوم بنا شده است: اصل عدم قطعیت هایزنبرگ. اگرچه انتظار میرفت تا در فیلم هم به این اصل فلسفی فیزیک مدرن اشاره ای شود، اما باید گفت در «تعارض» از مبنای فلسفی و جهانشناختی این اصل استفاده شده تا با ایجاد یک تزلزل روانی برای رضا، شخصیت اصلی فیلم با بازی رضا بهبودی، شاهد روایت توهم های تودرتوی او بر پرده سینما باشیم.

رضا یک مرد میانسال است که اعتماد به نفس پایینی دارد. خود را شکست خورده تصور میکند و از آنجا که میداند آدم جذابی نیست، به هرآنچه تقدیر برایش مقدر کرده، بسنده کرده است. او در آغاز، یک موش آزمایشگاهی است و در دفتری کار میکند که تمام نقاط آن توسط مدیر دفتر دوربین کارگذاشته شده و رصد میشود. برای رضا هیچگاه، همه چیز در آغاز قطعی و مسلم است تا اولین پرسش او از خود: چه کسی در حال تماشای من است؟

اولین سوال، اساسی ترین و در عین حال ویران کننده است. یافتن نگاه ناظر، او را دچار اوهامی میکند که پایانی جز نابودی هویت او ندارد.

فیلم در عین حال که پر از المان هایی است که می تواند از آن یک فیلم روشنفکرانه بسازد، از روشنفکرنمایی فرار میکند. ریتم مناسب فیلم و پرهیز از سکون شخصیت اصلی در وضعیت های مختلف، باعث شده تا فیلم هرگز دارای ژستی روشنفکرانه نباشد. صحنه های متعدد رقص رضا در فیلم که خودش گویای وضعیت های مختلف او در طول روایت فیلم است، به نوعی بیان میکند که آدم ها هرچقدر هم که دلشان بخواهد روشنفکر باشند، باز هم یک خالتورِ درون دارند که راه گریزی از آن نیست.

فیلم بر پایه کابوس ها و رویاهای رضا بناشده. رویا و کابوس هایی که همگی از حافظه او سرچشمه میگیرند. فیلم با اینکه مبتنی بر روایت است و ما را به واسطه کلام به شخصیت نزدیک میکند، اما هرگز اسیر پرگویی نشده و کارگردان به درستی متوجه شده که در یک اثر نمایشی یا فیلم، کلمات بی ارزش ترین هستند. این تصاویرند که ارزش دارند. در حافظه هر فرد، مفاهیم، روابط و کنش ها بر مبنای تصاویر شکل میگیرند. مهربانی، مادر، عشق برای هرکس تعریف جداگانه ای دارد که بر مبنای خاطرات، آرزوها و ترس های آن فرد به وجود می آید.

تصویر هر شیء و هر مفهومی دارای خوانش های متفاوت و متعددی است که قطعیتی در یکسان بودن آن در ذهن یک فرد با فردی دیگر ندارد. درست مثل نمای پایانی فیلم که در آن شخصیت اصلی در چندین تصویر متعدد نمایش داده میشود که در آن واحد، هرکدام در زاویه ای متفاوت نسبت به دیگری وجود دارد.

از بین بردن رنگ ها و نمایش فیلم به صورت سیاه و سفید، هوشمندانه ترین انتخاب کارگردان «تعارض» است. زیرا در طولِ نگاه حاکم بر اثر است و هر مخاطبی، به هر فرد، شیء یا نگاهی هر رنگی میتوان بزند.

ارسال نظر: