چالش‌های فرهنگ با علوم تجربی

کدخبر: 2336073

علوم تجربی دست‌کم تا آغاز قرن بیستم، حاکم بلامنازع جهان فکری غرب بودند؛ آن‌هم با چنان سلطنتی که اگر می‌گفتند فرهنگ ارتباطی با علم ندارد یا اصلا چیزی به‌نام فرهنگ وجود ندارد، طرف مقابل‌شان آن‌قدر مستضعف بود که حتی جرئت عرض‌اندام هم نداشت. باوجوداین، حالا که غرب از همان دریچه علوم تجربی، وارد مطالعه جهان فکر و روح بشر شده است، دیگر لااقل وجود این ارتباط حتی در فضای علمی تأخیردار ایران نیز انکارکردنی نیست.

با کارشناسی هوافضا و ارشد فلسفه علم دانشگاه شریف، حالا در مراحل پایانی دکتری فلسفه دین دانشگاه تهران است و مدیریت کارگروه علم و دین اندیشکده مهاجر وابسته به دانشگاه شریف را هم برعهده دارد. آقای نیما نریمانی می‌گوید اندیشکده مهاجر که بر مقولات اساسی فرهنگ و تمدن با رویکرد تمدن اسلامی با تمدن غرب متمرکز است، سه محور اصلی علم، تکنولوژی و توسعه را مورد توجه قرار داده و با سه کارگروه علم و دین، کارگروه تکنولوژی و اخلاق و کارگروه توسعه به‌سراغ ارتباط علم و فرهنگ رفته است. اعضای این کارگروه‌ها غالبا دانشجویان علوم‌پایه یا مهندسی‌خوانده مقطع کارشناسی دانشگاه شریف و سایر دانشگاه‌های برتر کشور بوده‌اند که مقاطع بعدی را تا دکتری به‌سمت رشته‌های علوم انسانی یا فلسفه علم و امثالهم رفته‌اند. خود او از دوره ارشد بر زیست‌شناسی و داروینیسم تمرکز کرده و در جست‌جوی مداوم ارتباط آن با فرهنگ و دین بوده است.

چالش نظریه تکامل با خلقت حکیمانه

از او درباره ارتباط بین علم و فرهنگ در زیست‌شناسی و خصوصا نظریه تکامل می‌پرسیم و پاسخ می‌دهد: «مسأله حیات در طول تاریخ هم به‌لحاظ فلسفی و هم شکل‌دهی به جهان‌بینی انسان‌ها، مسأله مهمی بوده است. تا قبل از نظریه تکامل، ایده غالب این بوده که حیات، پیچیدگی و زیبایی‌هایش، نتیجه خلقت حکیمانه الهی است؛ اما بعد از نظریه تکامل، این ایده مطرح می‌شود که حیات نتیجه طراحی یا فرایند غایتمند یک وجود متعالی و حکیم نیست؛ بلکه نتیجه تطور کور مادی است». او هم خود نظریه را مسأله می‌داند و هم دامن‌گستردن آن در سایر حوزه‌های علوم انسانی را: «خود این نظریه به‌طور‌مستقیم هم در خود غرب تعارض بنیادین و چالش جدی با فرهنگ دینی، باورها و جهان‌بینی دینی ایجاد می‌کند و هم در جهان اسلام و کشورهای دیگر. منتهی این نظریه داروینیسم فارغ از تبیین حیات به‌شکل کور و مادی سراغ حوزه‌های دیگر هم می‌رود و مثلا شاخه‌هایی زاده می‌شود؛ مثل روان‌شناسی تکاملی، اخلاق تکاملی و حتی فرهنگ با نگاه تکاملی. در همه این‌ها ایده این است که هیچ امر متعالی یا الهی یا غایتمندی در شکل‌گیری این حوزه‌ها دخیل نبوده است».

مدیر کارگروه علم و دین اندیشکده مهاجر تصریح می‌کند نظریه تکامل خودش را بسط داده و این حوزه‌ها، ادعای ما نیست. او می‌افزاید: «این حوزه‌ها امروزه حوزه‌های جدی پژوهش در نظریه تکامل و مرزهای تکامل در وضعیت امروز این نظریه است؛ یعنی خود نظریه به‌طورمستقیم با جهان‌بینی دینی درگیر می‌شد و این تقابل از همان قرن نوزدهم و سال 1859 که طرح می‌شود، تبعات خیلی وسیعی پیدا می‌کند؛ اما هرچه‌جلوتر هم می‌آییم، این نظریه خودش را توسعه می‌‌دهد و حوزه‌‌های دیگر را هم مدنظر قرار می‌دهد».

کتاب‌ پرفروش در ایران براساس اخلاق تکاملی

نریمانی سپس یکی از کتاب‌های پرفروش سال‌های اخیر ایران و جهان را مثال می‌آورد: «کتابی مثل «انسان خردمند» یا «انسان خدای‌گونه» که الان در ایران هم بسیار پرفروش است، اصلا رویکردش این است که به فرهنگ و ابعاد مختلف آن مثل دین، نگاه تکاملی داشته باشد. نویسنده‌اش هم اصالتا یهودی است؛ اما عقاید دینی ندارد و طبیعت‌گرا و درواقع داروینیست است. داروینسیم از یک سو تقویت‌کننده جهان‌بینی مادی یا همان ماتریالیسم است؛ چون حیات را محصول خلقت هدفمند الهی نمی‌داند و از سوی دیگر در گام‌های جلوتری که می‌آید، تمام مقولات فرهنگی و انسانی را هم با آن رویکرد تکاملی ببینید».

او در تبیین اصل نظریه داروین می‌گوید این نظریه قائل است: «منبع تغییر کور که به آن جهش گفته می‌شود، در ژن موجودات اتفاق می‌افتد و بعد از آن هم قاعده تنازع بقا تعیین‌کننده است. تبعا تمام ساحات دینی و فرهنگی ذیل این نگرش دچار تغییراتی می‌شود». او درباره اینکه تکامل دقیقا با کدام‌ باوری به‌مشکل می‌خورد، نیز اضافه می‌کند: «در حوزه زیستی، نگرش الهی ایجاب می‌کند مبدأ هوشمندی برای حیات بپذیریم؛ اما تکامل اقتضا می‌کند هیچ امر هوشمند یا غایتمندی در خلقت دخیل نباشد». یکی دیگر از چالش‌های تکامل، با مسأله اخلاق است؛ تا آنجا که اخلاق تکاملی یکی از موضوعات روی این نظریه است. نریمانی درباره این ارتباط توضیح می‌دهد: «اگر قائل باشیم که تنها مکانیزمی که در چرخه ایجاد حیات درگیر است، در ابتدا جهش کور مادی و بعد از آن هم تنازع بقاست، آن وقت مسأله اخلاق هم به یکی از این بروزات طبیعی تقلیل پیدا می‌کند؛ مثلا یکی از مسائل مهم در نظریه تکامل موضوع «آلتروئیسم» است که درواقع فداکردن خود برای هم‌نوع را توضیح می‌دهد؛ یعنی وقتی تبیین‌های تکاملی می‌خواهند «فداکاری» را در موجوداتی مثل مورچه‌ها تشریح کنند، می‌گویند این صرفا مزیتی برای تولیدمثل و بقا بوده است؛ البته نه صرفا برای یک مورچه، بلکه برای جمعیت مورچه‌هایی که در‌مقایسه‌با جمعیت دیگری که این فداکاری را نداشته‌اند، امکان بقای بیشتری پیدا کرده‌اند».

نریمانی تأکید می‌کند: «این یعنی هیچ‌چیز در پس پرده حیات حقیقت اصیلی ندارد و نتیجه تنازع بقا و تولیدمثل است. این رویکرد را که ادامه بدهید، به انسان و نقض شعور اخلاقی هم می‌رسد و ریشه‌های متعالی آن را رد می‌کند. اخلاق تکاملی بر این باور است که این‌ها صرفا یک سری ابزارهایی بوده که تکامل برای بقای ما و تولیدمثل بیشتر ما ایجاد کرده و اصلا نوعی فریب است؛ مثلا همین کتاب، دین را هم یکی از این مقولات می‌داند و بررسی می‌کند چگونه فرایند تکامل، چیزی مثل دین را ایجاد کرده که با آن یک گونه زیستی بتواند جمعیتش را حفظ کند؛ یعنی نگاهی کاملا مادی به همه مقولات فرهنگ و تمدن که نتیجه نگاه داروینیستی به جهان است». یکی از ایرادات قدیمی علوم تجربی با منتقدان فلسفی و فرهنگی خود انگیزه آنان بوده است. جهان علوم تجربی خود را متصل به متد علمی می‌داند و انگیزه‌های جانب‌دارانه دیگران را غیرعلمی تلقی می‌کند. از نریمانی درباره انگیزه‌اش در نقدها به نظریه تکامل می‌پرسیم و می‌گوید: «انگیزه شخصی من را اهمیت فلسفی و الاهیاتی نظریه تکامل ساخته است. به ابعاد الاهیاتی آن قبل‌تر اشاره کردم؛ اما ابعاد فلسفی و فرهنگی هم خیلی اثرگذار است و جدا از رویکردهای کلامی، کاملا قابل بحث و بررسی است. من هم که از مقطع ارشد روی این موضوع تمرکز کردم، سعی کرده‌ام غیرجانب‌دارانه و علمی آن را بررسی کنم». ادعاهای تکامل بیش از شواهدش است

او درباره نتایج مطالعات علمی در نقد این شاخه علم تجربی اظهار می‌کند: «نتیجه این بررسی‌ها نشان می‌دهد نظریه تکامل فراروی خیلی بزرگی درباربر شواهد مؤیدش داشته است. ادعاهایی که این نظریه دارد و پیشروی‌هایی که می‌کند، بیش از آن چیزی است که به‌عنوان شواهد علمی واقعا در دست دارد. درواقع، ممکن است که شواهد بخشی از نظریه را تأیید کند؛ اما اتفاقا آن بخش‌های محل چالش نظریه، نه‌تنها به‌وسیله نظریه تأیید نمی‌شوند؛ بلکه هرچه‌جلوتر می‌رویم، مطالعات علمی جدید دارد از تلقی‌های نئوداروینیستی فاصله می‌گیرد».

نریمانی درباره سست‌ترشدن بنیه آزمایشی و تجربی تکامل بعد از دو قرن نیز می‌گوید: «بخشی از نظریه تکامل نگاه تدریجی به پیدایش حیات است که نه به‌طورکامل، اما کمتر محل نقد است، بخش دیگر مکانیزم این تکامل است که مکانیزمی کاملا کور و مادی است و تشکیل شده از جهش و انتخاب طبیعی. این بخشی است که به‌طور خاص در ۳۰ تا ۴۰ سال اخیر اشکالات جدی به آن وارد شده و این تلقی نئوداروینیستی از تکامل، آن‌هم به‌وسیله دانشمندان و ازطریق روش‌های تجربی نقد شده است و البته همین نقدها هم دلالت‌های فرهنگی و فلسفی و الاهیاتی خاص خود را دارند».

او درباره اینکه آیا مسیر آزمایشی و تجربی را هم در مطالعاتش دنبال می‌کند یا نه، می‌گوید: «کار من مطالعه کارهای تجربی اخیر است و بعد از آن، تبیین این مسأله که هرکدام چه دلالت‌های فلسفی دارند و کدام نظریه‌های فلسفی را رد یا تأیید می‌کنند. شخصا معتقدم خاستگاه نقدها باید ریشه در جنبه‌های علمی و تجربی داشته باشد و بدون آن نمی‌شود با بررسی‌های الاهیاتی و فلسفی مسأله را حل کرد».

سه جریان بررسی ارتباط علم و فرهنگ ذیل گفتمان دینی

با‌این‌حال، اصل استفاده از روش تجربی در حوزه‌های فلسفی، محل اختلاف بوده است. مدیر کارگروه علم و دین اندیشکده مهاجر، سه جریان عمده را در کشور ما ذیل گفتمان دینی معرفی کرده و با عبور از جریان این کارگروه درباره دو تای دیگر می‌گوید: «یکی از رویکردها این است که اصلا نزاع بین علم و دین یا به‌طور خاص تکامل و فلسفه نزاعی صوری است و بین این دو حوزه اصلا امکان نزاع وجود ندارد. رویکرد کارگروه ما این است که شواهد تجربی در شکل‌دهی یا تأیید و تضعیف جهان‌بینی فلسفی و الاهیاتی اهمیت دارند؛ اما خلاف این رویکرد، دست‌کم در دو طیف اصلی دیگر در کشور ما وجود دارد که هر دو هم ذیل گفتمان دینی تعریف می‌شوند. رویکرد دیگر، رویکرد غالبی است که سمت‌و‌سوی فلسفه اسلامی دارد و نگاه‌شان این است که اساسا جایگاه علم تجربی ارتباطی با جایگاه فلسفه ندارد؛ آن از سنخ دیگری است و این از سنخ دیگری. یعنی اساسا تعارض میان علم و دین منتفی است و اصلا ورود علم تجربی به حوزه فلسفه را نمی‌پذیرند که امکان تعارضی به‌وجود بیاید. اگر هم تعارضی هست، به‌دلیل فراروی‌های اشتباهی است که برخی دانشمندان انجام داده‌اند. رویکرد دیگر هم متعلق به جریان فرهنگستان است. این دسته اتفاقا خیلی هم به وجود نسبت میان جهان‌بینی و علوم تجربی معتقدند؛ اما اعتقاد دارند آن چیزی که در مغرب‌زمین به‌عنوان علم شناخته می‌شود، از ذاتش مشکل دارد و ضدبشری است. ذاتا آن را دچار انحراف می‌دانند و هیچ سهمی از حقیقت برای علم قائل نیستند؛ بنابراین، اصلا مسأله را این نمی‌دانند که وارد گود نقد نظریه‌ها شوند؛ بلکه معتقدند باید متد را از ریشه تغییر دهند».

جذابیت علوم شناختی، پایه ارتباط با مردم

علوم شناختی حوزه دیگری است که در سال‌های اخیر به‌عنوان شاخه جدید و جالبی از علوم تجربی به حوزه‌های فلسفی ورود کرده است. خانم نیلوفر شاهین‌نیا، یکی دیگر از اعضای کارگروه علم و دین اندیشکده مذکور، بر این حوزه تمرکز کرده و رساله دکتری خود را در آن به‌پایان برده است. او درباره اصل ارتباط علم و فرهنگ و اینکه آیا همچنان در جهان محل بحث است یا پذیرفته شده، می‌گوید: «اگر برای فرهنگ، شوون مختلفی در نظر بگیریم، قطعا یکی از شوون فرهنگ علم و تبعاتش است؛ خصوصا پیشرفت‌های علمی و حضور علم در زندگی مردم این را نشان می‌دهد. مثلا ما امروزه با پدیده‌ای به اسم ژورنالیسم علمی مواجه‌ایم که مباحث علمی به‌روز را به زبان عامیانه در اختیار مردم قرار می‌دهند یا مثلا همین چند روز پیش در تلویزیون خودمان یکی از کارگردان‌های سینما، از نسبیت و کوانتوم شروع می‌کند تا جبر مطلق را اثبات کند. این باورهایی که علم برای انسان به‌دنبال دارد، به‌روشنی پایه‌های فرهنگی را می‌سازند. در وهله اول، خداباوری و بعدا انگاره‌هایمان درباره انسان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و طبعا این باورها ارکان فرهنگ را می‌سازند که با ورود علم تجربی ممکن است دچار چالش‌هایی شود».

شاهین‌نیا با ذکر یک مثال، مسأله و اهمیتش را روشن‌تر می‌کند: «طبق مطالعاتی که اخیرا در یکی از دانشگاه‌های خودمان در رشته‌های علوم تجربی انجام شده، باورهای دانشجویان تحت‌تأثیر آموختن این علوم به‌شدت دچار تطور شده و آنان به همین علوم استناد می‌کنند تا برخی باورها را رد یا تأیید کنند؛ بنابراین، رابطه علم و فرهنگ به‌طور بنیادی‌تر، همان رابطه علم با باورهای ماست و همه حوزه‌ها به آن بازمی‌گردد؛ مثلا اعتقاد داشتن یا نداشتن به اراده آزاد، باورهای اجتماعی را هم تحت‌تأثیر قرار می‌دهد». او در تبیین چرایی توجه به این شاخه و توضیح چیستی آن بیان می‌کند: «الان علوم شناختی ازنظر سرعت گسترش حرف اول را می‌زند. مدتی قبل‌تر مباحثی مثل نسبیت و کوانتوم خیلی جذاب بود و جامعه را به‌شدت درگیر می‌کرد؛ اما این روزها علوم شناختی این قدرت را پیدا کرده است. یکی از دلایلش، خاصیت بین‌رشته‌ای‌بودن آن است که قالب رشته‌ها را درگیر می‌کند. اساسا علوم شناختی به مجموعه علومی می‌گویند که درباره ذهن انسان پژوهش می‌کنند که یا به‌سمت مهندسی می‌رود (مثلا ساخت ربات‌هایی را شامل می‌شود که عملکردی شبیه ذهن انسان دارند) یا نظری‌تر می‌شود و مثلا فلسفه ذهن را هم دربر می‌گیرد. به‌طورکلی، این شاخه، شاخه نوینی از علم است و سنش حدود 40 سال و رشدش عمدتا در 10 سال اخیر بوده است. در ایران هم در سال‌های اخیر، به‌شدت از آن استقبال شده است».

دایره علوم شناختی گسترده است

شاهین‌نیا در پاسخ به این پرسش که «چه ارتباط روشنی بین علوم شناختی و جهان‌بینی عامه مردم وجود دارد؟» می‌گوید: «یک روی ماجرا آورده‌هایی است که علوم شناختی هم ازنظر فناوری و هم ازنظر نظری دارد و روی دیگر آن، موضوعات متنوع و جذابی است که پوشش می‌دهد؛ مثلا موضوع فیزیک شناخت جهان است؛ اما موضوع علوم شناختی ذهن انسان است و برای مردم خیلی جذابیت ایجاد می‌کند؛ چون درواقع دارد درباره اراده آزاد، آگاهی و عمل انسان و اخلاق و این حوزه‌ها حرف می‌زند». او با شرح مثالی می‌افزاید: «یکی از اتفاقات جالب در علوم شناختی، آزمایشی به‌نام آزمایش لیبت است که در آن، این ادعا بررسی می‌شود که کلا آنچه به‌عنوان اراده آزاد می‌شناسیم، توهمی بیش نیست. خب ببینید تبعات این چقدر وسیع است. طبیعتا یکی از اقتضائات نگاه دینی باور به مسأله جزا و پاداش است که منشأ آن همین اختیار و اراده آزاد است؛ اما همه آن‌ها با این آزمایش و ادعا زیرسوال می‌رود و تبعات آن تا مسائل تربیتی و رفتاری را هم دربر می‌گیرد. این موضوع آن‌قدر ترند شده که حتی شبکه‌ای مثل BBC برنامه می‌سازد و آن را معرفی می‌کند. اصل ماجرا اثبات این است که بُعد معنوی و روح انسان مسأله‌ای واقعی نیست و نوروساینس به‌عنوان یکی از شاخه‌های علوم شناختی می‌گوید ما صرفا همین ارگانیسم مادی هستیم که دارد عملکرد خودش را کاملا جبری طی می‌کند و در این فرایند، این ارگانیسم توهمی برای ما می‌سازد که فکر می‌کنیم واقعا اراده داریم».

علوم شناختی دنبال تبیین مادی از ابعاد معنوی است

شاهین‌نیا درباره نقدهایی که به این ادعا شده، توضیح می‌دهد: «در مرحله اول، منتقدان طبق شهود اولیه‌شان نقدهایی به گوشه‌و‌کنار فرایند انجام آزمایشی مثل لیبت وارد می‌کنند و مثلا می‌گویند جواب القا شده است یا از این دست ایرادات. دسته دیگر انتقادات متوجه این بخش ماجرا است که آیا اصلا نوروساینس صلاحیت صحبت درباره اراده آزاد را دارد یا نه که به رویکردهای فلسفی بازمی‌گردد». او می‌افزاید: «نقدها در هر دو حوزه تجربی و فلسفی به لیبت وارد شده و حرف آخر هم نیست. به‌هرحال، اساس فلسفه علوم شناختی بر این پایه بنا شده که تمام آنچه را تبیین علمی کند که در باورهای دینی به عنوان بُعد غیرمادی انسان می‌شناختیم؛ مثلا تا قبل از علوم شناختی، شعور و آگاهی انسان را به روح نسبت می‌دادیم؛ اما بعد از علوم شناختی، تبیین‌های ماتریالیستی را از مسائلی چون شعور هم داریم؛ چراکه اصلا بنیاد علوم شناختی بر ماتریالیسم است. اینکه می‌تواند یا نمی‌تواند به هدفش برسد، مسأله دیگری است. به‌نظرم مسأله مهم، آن است که هم به‌دلیل جذابیت و جاه‌طلبی این علم و هم کاربردهای آن، روزبه‌روز علاقه و جست‌وجوی آن دارد به‌وسیله عامه مردم و دانشجویان گسترش پیدا می‌کند و این نشان از ضرورت و اهمیت طرح بحث رابطه این شاخه از علم با فرهنگ و باورهای عامه دار«د».

«روزنامه صبح نو»

ارسال نظر: