نقد کتاب نوروزی؛

خالق «جزءازکل» چگونه به «ریگ روان» رسید؟/ موهبتی به نام مرگ

کدخبر: 2183042

«ریگ روان» دومین رمان استیو تولتز خالق «جزء از کل» با وجود امتیازات و محاسنی که دارد، از نظر ساختار و محتوا، قدم چندان بزرگ و جدیدی برای نویسنده اش محسوب نمی شود.

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: استیو تولتز یکی از نویسندگان جوان خارجی است که طی چند سال گذشته بین مخاطبان ایرانی صاحب شناخت خوبی شده است. این شناخت هم ناشی از چاپ ترجمه اولین رمانش با نام «جزء از کل» است که سال ۹۴ منتشر شد. ترجمه دومین رمان این نویسنده «ریگ روان» هم ابتدای سال ۹۶ راهی بازار نشر شد.

نکته مهم در بررسی این کتاب، موفقیتی است که «جزء از کل» برای نویسنده‌اش به ارمغان آورده و موجب می‌شود، به طور مرتب بین دو اثر، دید مقایسه‌ای داشته باشیم. «جزء از کل» به دلیل استحکام در ساختار و همراهی محتوا با آن، یک اثر موفق بود که جایزه بوکر را از آن خود کرد و در ایران هم به دلیل استقبال مخاطبان به طور مرتب تجدید چاپ می‌شود. نسخه اصلی «جزء از کل» در سال ۲۰۰۸ و نسخه اصلی «ریگ روان» هم در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. نکته مهم این بود که مخاطبان و منتقدان منتظر این بودند تا ببینند تولتز در قدم دومین نویسندگی‌اش، چه دستاوردی خواهد داشت.

در صفحات ابتدایی رمان مورد نظر، می‌توان نشانه‌هایی از «جزء از کل» را مشاهده کرد مثلا همان گفتگویی که در صفحه ۱۲ وجود دارد و همان جامعه‌شناسی‌های «جزء از کلی» استیو تولتز را در بر می‌گیرد: «می‌دونی مردم قبلا دوست داشتن ستاره راک بشن ولی حالا فقط دوست دارن ستاره‌های راک تو جشن تولدشون برنامه اجرا کنن؟»

لابه‌لای همین دیالوگ‌ها می‌توان ارجاعات تاریخی و ادبی را هم مشاهده کرد که البته مخاطب با مطالعه و پشتوانه علمی‌می‌تواند منظور نویسنده را از آن‌ها دریافت کند: «"می‌دونی الان به نظر ما هرزه‌نگاری یه شکل از آزادی بیانه؟ " "مثل این؟ من با [هرزه نگاری] هشت پایی موافق نیستم ولی حاضرم جونم رو فدا کنم تا تو حق تولیدش رو داشته باشی. " و این یعنی شوخی با آموزه دموکراسی مابانه ولتر که تولتز پیش‌تر در جزء از کل هم نمونه‌های دیگرش را نشان داده است. اما آن نثر جزء از کلی استیو تولتز که از کتاب اولش سراغ داریم، از فصل دوم است که آغاز می‌شود و فصل ابتدایی و در واقع سکانس افتتاحیه این اثر بسیار تلخ و جدی است؛ همان طور که کل اش نسبت به «جزء از کل» تلخ تر و جدی تر است.

زبان «ریگ روان» با زبان استفاده شده در «جزء از کل» متفاوت است و استفاده تولتز از کلمات و عبارات توصیفی، با رویکردی که در کتاب اولش داشت، شباهتی ندارد. البته شخصیت‌های دو رمان به هم شباهت دارند اما این شباهت به دلیل دیوانه مسلک بودنشان است و از منظری دیگر با هم متفاوت‌اند و این تفاوت، یک فرق اساسی است. چرا که قهرمان «جزء از کل» قرار بوده از مرگ بترسد و قهرمان «ریگ روان» از زندگی و به طور طبیعی و در مقام مقایسه اگر یک فیلسوف دیوانه و خل و چل اگر قرار باشد بترسد، ترسیدن از نمردن، ترس وحشتناک تری از هراس از مردن است. بنابراین به نظر می‌رسد که استیو تولتز با «جزء از کل» و شیرین‌کاری‌هایش در آن کتاب، به نوعی بستر را برای جذب مخاطب فراهم کرده و پس از جذبش، حرف اصلی و وحشت اصلی اش را در «ریگ روان» با او در میان گذاشته است. این نگاه هم چه در خودآگاه و چه ناخودآگاه نویسنده، از دیدگاه کافکا نسبت به زندگی و مرگ ریشه می‌گیرد. عبارت و کلیدواژه «مسخ» چندبار در طول رمان به کار می‌رود. به عنوان نمونه «خودم را تماشا می‌کردم که هر سال مسخ می‌شدم...» یا در صفحه ۳۲۱، «مورل برایم مسخ کافکا را می‌آورد. به عمرم با هیچ شخصیت داستانی ای مثل گرگور احساس همذات پنداری نکرده ام.» بزرگ‌ترین شاهد مثال هم در این زمینه، جمله‌ای از کافکاست که پیش از شروع متن رمان در پیشانی آن درج شده است: «آه، چه قدر امید، دریادریا امید _ ولی نه برای ما.»

از جمله مواردی که می‌توان آن را بین ترس‌های نویسنده دید، ترس از دوست نداشته شدن است؛ «آیا کسی می‌تواند یک موجود نامیرای بی کار را دوست داشته باشد؟» این جمله درباره شخصیت آلدو قهرمان این رمان مطرح می‌شود اما اگر بخواهیم با نظریه روانشناسانه بررسی اش کنیم، یکی از ترس‌های خود نویسنده از فرایند زندگی و مرگ است که در دهان این شخصیت گذاشته شده است.

جنس اتفاقات و حوادث «ریگ روان» تفاوت زیادی با «جزء از کل» ندارند مگر در دو مقطع. مقطع اول هنگام روایت به دنیا آمدن نوزاد مرده است و دیگری موج سواری آلدوی فلج. از ابتدای کتاب تا صفحه ۱۵۸ که قصه به دنیا آمدن نوزاد مرده روایت می‌شود، ضربه تکان دهنده‌ای وجود ندارد اما این بخش از کتاب، نسبت به دیگر سطور و صفحات، حاوی تراژدی واقعی است و روی مخاطب هم تاثیر می‌گذارد. همین ضربه می‌تواند حواس مخاطب را به روال اتفاقات و پیش روی داستان جمع کرده و برگرداند چون اگر این اتفاق تلخ _ که تلخی اش بین تلخی‌های گروتسک داستان کاملا با قدرت و قابل تشخیص است _ شکل نمی‌گرفت، تکراری بودن جنس وقایع، خواندن کتاب را خسته کننده و عادی می‌کرد. بنابراین ضربه تراژیک دو حادثه مورد اشاره تا حد زیادی به کمک نویسنده آمده تا کتاب را پیش از رسیدن به صفحه ۲۰۰ نجات دهد.

در مطلبی که مرداد ماه سال ۹۴ در نقد و بررسی «جزء از کل» در خبرگزاری مهر منتشر شد (اینجا)، نگارنده به این نکته اشاره کرد که «جزء از کل» اولین رمان استیو تولتز است. اولین رمان این نویسنده، چندان امیدوارکننده و حساب شده نوشته شده که کار را برای نوشتن اثر بعدی این نویسنده، بسیار سخت می‌کند. تولتز برای نوشتن رمان یا داستان بعدی باید چند برابر بر مهندسی و محاسبات خود اضافه کند تا مخاطبان و طرفدارانی که با این کتابش پیدا کرده، ناامید نکند.» در آن نوشتار همچنین به درک خوب پیمان خاکسار به عنوان مترجم از متن مبدا اشاره شد و از توانایی‌اش در انتقال مفهوم از مبدا به مقصد گفته شد. اتفاقی که در «ریگ روان» افتاده، حرکت رو به جلوی مترجم و رقم نخوردن حرکت جدید توسط مولف است. یعنی خاکسار با ترجمه «ریگ روان» نسبت به ترجمه اش در «جزء از کل» قدمی‌رو به جلو و جدید برداشته چون با زبان سخت و پیچیده تری از استیو تولتز در مقام مولف روبرو بوده اما خود تولتز، در «ریگ روان» به جز همین زبان سخت و پیچیده، سوغاتی دیگری برای مخاطبش نداشته و حرکت جدیدی رقم نزده است.

یکی از نکاتی که ضربان روایت داستان را به اصطلاح می‌اندازد، جملات شعرگونه آلدو در بیمارستان است که دارای اطناب است و در بر گیرنده همان نکات و موضوعاتی است که پیش تر در نثر داستان درباره‌شان سخن گفته شده ولی حالا در بیانی شاعرانه و ثقیل تر مطرح می‌شوند. یعنی آلدو _ یا بهتر بگوییم استیو تولتزِ نویسنده _ در این شاعرانه‌ها، به زندگی‌ای می‌تازد که در صفحات پیشین در قالب نثر به آن تاخته است. اما پس از بیمارستان، فصل زندان رفتن آلدو یکی از قله‌های رمان است و روایت روان، قدرتمند و تاثیرگذاری دارد. یکی از جنبه‌های مثبت این روایت، همین نکته است که بازه دو و نیم ساله زندان در قالبی مختصر و مفید و در واقع همان قدر که نیاز است، تشریح شده اند؛ بدون اطناب. بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که زندان و بیمارستان، دو مکان مخوف و ترسناک برای آلدوی بی چاره هستند و باز هم طبق نظریه روانکاوانه، شاید دو جایی باشند که تولتز هم از آن‌ها می‌ترسد.

همان طور که در این نوشتار اشاره شد و پیش‌تر اشاره شده است، «جزء از کل» درباره ترس از مرگ و «ریگ روان» درباره ترس از زندگی است. تولتزِ نویسنده این ترس و وحشت را در قالب واگویه ای ۴۴۰ صفحه ای ریخته که تبدیل به رمانی به نام «ریگ روان» شده و صد البته این واگویه نویسی، با مهندسی و محاسبه بوده و از راه کشف و شهود محض خلق نشده است. یکی از جملات مهمی‌که این ترس از زندگی را نشان می‌دهد به نامیرا بودن آلدو بر می‌گردد که هر دفعه قصد خودکشی دارد و همین طور با وجود بلاهایی که به سرش می‌آید، نمی‌میرد. آلدو هنگام مکالمه گروتسکش با شخصیت میمی‌پای تلفن می‌گوید حالم بد است. «من پیش نیازهای مرگ رو ندارم.» همان طور که در آثار ادبی و سینمایی مختلف دیده ایم، این نکته بیان شده که مرگ برای خودش نعمتی است. نمونه اش رمان و فیلم سینمایی «مسیر سبز» است که بین مخاطبان ایرانی بسیار شناخته شده است و شخصیت اصلی اش از ابدی شدن و نمردنش می‌نالد؛ چون نیروی بالادستی او را به این وضع دچار کرده است. حالا اعتقاد به این نیروی بالادستی در رمان «ریگ روان» هم وجود دارد و در بخشی ویژه که همان سکانس زندان باشد، خود را به طور صریح نشان می‌دهد؛ یعنی همان مکاشفه یا حالت الهامی‌که برای آلدو پیش می‌آید.

این که می‌گوییم «ریگ روان» حرکت رو به جلویی برای نویسنده اش محسوب نمی‌شود، یکی به علت فرم و دیگری به علت محتوایش است. از نظر فرم و ساختار، دو رمان تفاوت چندانی با هم ندارند از نظر محتوا نیز اگر ترس از مرگ و ترس از زندگی را کنار بگذاریم، در هر دو کتاب شخصیت‌هایی وجود دارند که از نظر عملکرد و وضعیت بسیار شبیه به یکدیگر اند. در جزء از کل، شخصیت راوی فرزند پدری دیوانه و به ظاهر احمق است که البته اندیشه‌های حکیمانه هم دارد. مارتی پدر جسپر (راوی جزء از کل) مردی خل وچل است که حضورش باعث خرابکاری و دردسر می‌شود اما فیلسوفی در درون خود دارد. در ریگ روان هم شخصیت راوی دوستی به نام آلدو دارد که همین شرایط را داراست با این تفاوت که پدر جسپر در جزء از کل نمی‌تواند گره ذهنی اش درباره ترس از مرگ را باز کند و آلدو نمی‌تواند گره‌های زندگی اش به خاطر ترس از زندگی را باز کند. هر دو شخصیت راوی هم با این که زندگی و زاویه دید خود را دارند اما از بیرون به خرابکاری‌های مارتی و آلدو نگاه می‌کنند و در واقع روایتگر زندگی آن‌ها هستند.

به هر حال، «ریگ روان» رمانی خوب و خواندنی است. شاید نسبت به جزء از کل، حرکت رو به جلو و تکرار موفقیت برای نویسنده اش نباشد، اما به هرحال رمانی خوب و موفق است که ارزش مطالعه و نقد و بررسی را دارد. همان طور که در سطور بالا اشاره شد، انتشار ریگ روان در ایران، بیشتر از آن که به نفع نویسنده اش باشد، به سود مترجمش بوده و قدرت کار پیمان خاکسار را به مخاطب نشان می‌دهد.

منبع: مهر

مسئولیت صحت اخبار ارائه شده به عهده منبع خبر بوده و این رسانه صرفاً رسالت اطلاع‌رسانی خود را در این رابطه انجام می‌دهد.

ارسال نظر: