یادداشت اختصاصی// شهریار زرشناس

آمریکای امروز، ترامپ‌لاف و تهاجم نظامی به ایران

کدخبر: 2094708

در شرایطی که کوته‌بین‌ترین استراتژیست‌ها هم دریافته‌اند آمریکا در مسیر افول قرار گرفته، ترامپ لید لایه فوقانی ساخت قدرت آمریکا است که می‌خواهد از طریق فعال کردن برخی مایه‌های ناسیونالیستی از روند جهانی‌سازی نئولیبرال پیش ساخته، اقدام به کنترل بحران فراگیری که اقتصاد و اجتماع آمریکا را فرا گرفته است، نماید.

به گزارش « نسیم آنلاین »، شهریار زرشناس عضو هیات علمی دانشگاه در قسمت اول یادداشت‌هایی با موضوع آمریکا امروز که در اختیار « نسیم آنلاین » قرار داده است نوشت:

تعیین دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا را باید در متن تغییر و تحولات اقتصادی - اجتماعی ایالات متحده آمریکا از سال های پایانی دهه 1970 میلادی ارزیابی و تحلیل کرد.

واقعیت این است که کل نظام سرمایه داری بین المل (و به تبع آن آمریکا که پس از پایان جنگ جهانی دوم به عنصر هژمونیک نظام جهانی سلطه بدل گردیده بود) از نیمه ده 1970 گرفتار یک بحران بزرگ اقتصادی گردید. بحرانی که یکی از مولفه های مهم آن رکود و تورم هم زمان بود. بحران رکودی - تورمی دهه 1970، مثل یک سکته بخشی از گردش سودجویانه سرمایه در مدارهای اقتصادی را دچار اختلال کرد و این اختلال، کشورهای متروپل سرمایه داری را از جهات گوناگون متضرر و نگران ساخت.

استراتژیست‌ها، برنامه‌ریزان و گردانندگان "کاست حاکمان پنهان جهانی" به منظور کاستن از آثار و عوارض بحران رکودی - تورمی، اجرای طرحی را در دستور کار قرار دادند.

گردانندگان آشکار و پنهان کشورهای متروپل سرمایه‌داری (رژیم‌های استکباری‌ای چون: آمریکا، فرانسه، انگلستان و ...) به منظور مقابله با بحران رکودی - تورمی و چشم‌انداز هولناک ظهور آثار و نتایج آن، چرخشی را در هویت ایدئولوژیک و برخی روندهای اصلی سیاست‌گذاری شکل دادند. بدین سان از سال‌های پایانی دهه 1970 میلادی این تغییرات در سمت‌گیری‌های ساختاری نظام جهانی سلطه پدیدار شد:

1. ایدئولوژی نئولیبرالیسم جایگزین ایدئولوژی لیبرالیسم سوسیال - دموکراتیک گردید. 2. موج جدید جهانی سازی نئولیبرال به منظور و تسهیل در "حرکت سودزای سرمایه" اجرایی شد. 3. موج جدید انقلاب صنعتی، در هیئت "انقلاب الکترونیک" کانون توجه قرار گرفت. 4. وزن سرمایه مالی در مجموعه ساختار سرمایه جهانی (نسبت به دیگر اقسام سرمایه) تقویت شد. 5. نظام رسانه‌ای وابسته به نظام جهانی سلطه با توجه به ظرفیت‌هایی که انقلاب الکترونیک ایجاد می‌کرد و با توجه به نیاز "موج جدید جهانی‌سازی نئولیبرال" تجدید سازمان پیدا کرد و دستخوش دگرگونی‌های ساختاری شده به نحوی فشردگی و آرایش جدید پیدا کرد.

با به قدرت رسیدن "مارگات تاچر" در انگلستان و "رونالد ریگان" در ایالات متحده آمریکا، جهانی‌سازی نئولیبرال در دستور کار قرار گرفت و برخی تغییرات ساختاری در "سرمایه جهانی" و نظام سرمایه داری جهانی ظهور و بروز یافت.

اجرایی شدن سیاست‌های نئولیبرالی، از طریق فشار آوردن بر گروه‌ها، اقشار و طبقات تحتانی، کشورها و به واسطه تشدید روندهای استثماری و استعماری در مقیاس جهانی و کاستن از امکانات حمایتی ای که در برخی کشورهای متروپل (در دوران دولت‌های سوسیال دموکرات) برای لایه‌های تحتانی و تهی‌دستان در نظر گرفته شده بود، کوشید تا جلوی روند نزولی سودسرمایه را بگیرد و سیر انباشت سرمایه را به نفع کلان سرمایه‌داران هموار نماید. از نتایج اجرایی شدن سیاست‌های نئولیبرالی در همه نقاط دنیا (در کشورهای متروپل و نیز در کشورهای پیرامونی) تشدید فقر و تعمیق فاصله و شکاف طبقاتی و بدتر شدن وضع زندگی گروه‌ها و طبقات کم در آمد بود.

سیاست‌های نئولیبرالی در سال‌های دهه 1980 و نیمه اول دهه 1990 از طریق تشدید محرومیت فرودستان و گسترش بی‌عدالتی تاحدودی بر نرخ سود کلان سرمایه داران افزود؛ اما با آغاز ترکیدن حباب سرمایه مالی، کل اقتصاد سرمایه داری جهانی در سال های 1997 و 2008 با دو سکته بزرگ روبه رو شد.

سکته سال 2008 به ویژه آنچنان تاثیرگذار و تعیین کننده بود است که سرمایه‌داری جهانی هنوز نتوانسته است از نتایج ویرانگر آن رهایی یابد و چشم اندازی برای برون رفت از رکود عمیق ناشی از آن نیز دیده نمی‌شود.

بحرانی شدن روندهای اقتصادی به ویژه در سال‌های آغازین قرن بیست و یکم ناتوانی سیاست‌های نئولیبرالی در مهار بحران رکودی - تورمی نظام جهانی را عیان کرد و نشان داد که نظام سرمایه داری مدرن آن چنان فرتوت و از نفس افتاده است که نسخه های برخاسته از ایدئولوژی و سیاست نئولیبرالی فقط بر عمق بحران ان می افزاید اما نشانی از علاج عیان نمی کند.

بحران اقتصادی جهانی از نیمه دهه 1970 و وضع آمریکا

آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم (سال 1945) در مقام عنصر هژمونیک نظام جهانی سرمایه داری استقرار یافت. رونق اقتصادی دهه های 1950 و 1960 موقعیت آمریکا در این مقام را تثبیت نمود. اما با ظهور بحران رکودی - تورمی نیمه دوم دهه 1970 و به ویژه در پی بروز تغییر ساختاری در ترکیب سرمایه جهانی، اقتصاد آمریکا به تدریج در مسیر افول قرار گرفت. حقیقت این است که تمامی کشورهای دارای اقتصاد سرمایه داری در دهه های پس از بحران رکودی - تورمی دهه 1970، روند نزولی طی کردند اما این حالت در خصوص آمریکا از عمق و شدت بیشتری برخوردار بود.

آمریکا، پس از پایان جنگ جهانی دوم با تکیه بر دو اهرم اصلی بدل به عنصر هژمونیک سرمایه داری بین‌الملل گردیده بود: 1. اهرم توانمندی اقتصادی 2. اهرم برتری توان نظامی

در پی بروز تحولات ساختاری در اقتصاد جهانی (تحولاتی که از اواخر دهه 1970 آغاز گردید) ایالات متحده آمریکا از نظر اقتصادی تضعیف شد و فرایند فروپاشی شوروی، الگوی "تعارض جهان دو قطبی دوران جنگ سرد" را از بین برد و این امر روند افول آمریکا در مقام عنصر هژمونیک را تشدید کرد.

آمریکا در آغاز قرن بیست و یکم از طریق میلیتاریزه کردن شرایط جهانی و استفاده بیش از پیش از اهرم نظامنی (که برخی نشانه های آن را در حملات بوش پدر و پسر به کویت، عراق و افغانستان مشاهده کردیم) کوشید تا موقعیت خود به عنوان عنصر هژمونیک نظام جهانی سلطه را حفظ نماید؛ البته نتایج پدید آمده از اشغال نظامی عراق و افغانستان و زمینگیر شدن نیروهای آمریکایی و ناتوانی آنها از ایجاد به اصطلاح «خاورمیانه بزرگ» مدنظرشان شکست و سودای «قرن آمریکایی» را آشکار نمود.

با آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم و تداوم بحران اقتصادی و ظاهر شدن آثار اجتماعی این بحران، دیگر کوته‌بین‌ترین استراتژیست‌ها و سیاستمداران نیز دریافتند که ایالات متحده آمریکا در مسیر افول قرار گرفته است و دارد جایگاه خود به عنوان عنصر هژمونیک نظام جهانی را از دست می‌دهد. «امانوئل و الرشتاین» چندین سال پیش، وضع آمریکای گرفتار رکود و افول را با وضع انگلستان در پایان قرن نوزدهم (زمانی که افول انگلستان از مقام عنصر هژمونیک نظام جهانی آغاز شده بود) مقایسه کرده بود.

تداوم بحران اقتصادی و سکته های اقتصادی سال های 1974 و 1997 و 2008، ناکارآمدی اهرم نظامی آمریکا، تبدیل آمریکا به بزرگ ترین بدهکار جهان، تضعیف توان صنعتی آمریکا در پی غلبه "موج جهانی سازی نئولیبرال" و ظاهر شدن نتایج سیاست های ناعادلانه نئولیبرالی در حیات اجتماعی مردم امریکا، بر تعداد گرسنگانی که زیر خط فقر زندگی می کردند افزود و زندگی گروه های مختلفی از مردم طبقه متوسط و اقشاری از بورژوازی متوسط آمریکا را بیش از پیش دشوار ساخت و نظام سیاسی ایالات متحده را میان لایه های بسیار گسترده تری از مردم نامقبول و نامشروع ساخت.

در متن چنین شرایط دشوار و بحرانی ای است که دونالد ترامپ به عنوان نماینده طیفی از یک جناح هیئت حاکمه آمریکا در صحنه سیاست این کشور ظاهر می شود. ترامپ سخنگو و از جهاتی لید آن طیف از یک جناح در لایه فوقانی ساخت قدرت آمریکا است که می خواهد از طریق فعال کردن برخی عناصر و مایه‌های ناسیونالیستی و کاستی از روند جهانی‌سازی نئولیبرال پیش ساخته، اقدام به کنترل بحران حاد و فراگیری که اقتصاد و اجتماع آمریکا را فرا گرفته است، نماید.

در سال‌های دهه‌های 1920 و 1930 شاهد بودیم که در برخی کشورهای سرمایه داری لیبرال اروپایی، در پی ظهور و شدت گرفتن بحران، طیفی از هیئت حاکمه این کشورها کوشید تا به واسطه تقویت برخی عناصر ناسیونالیستی در سیاست و اقتصاد و هویت ایدئولوژیک، بحران های ناشی از کارکرد ناسالم اقتصادهای لیبرال را تا حدودی کنترل نماید. در آمریکای امروز نیز به نظر می رسد طیفی از یک جناح سیاسی (با تفاوت هایی با الگوی آلمان و ایتالیایی دهه های 1920 و 1930 ) به چیزی از جهاتی و تا حدودی شبیه به آن می اندیشد. البته باید توجه کرد که در ساخت فرهنگی و هویتی ایالات متحده آمریکا ناسیونالیسم (به عنوان یک عنصر ایدئولوژیک و فرهنگی)از وزن و دیرپایی چندانی برخوردار نیست و برخی تفاوت های بنیادین میان آمریکای نئولیبرال - سرمایه داری امروز با آلمان و ایتالیایی سرمایه داری لیبرال - کلاسیک دهه های 1920 و 1930؛ طبعا تفاوت های جدی بسیاری میان پروژه ترامپ و آنچه در اروپای آن سال ها رخ داده، ایجاد خواهد کرد.

ارسال نظر: