یادداشت "نسیم آنلاین" بر کتاب "کفشدوزک"؛

تشویق رابطه نامشروع زنان متاهل، بی غیرتی شوهر و دیگر هیچ!

کدخبر: 2024160

"کفشدوزک" نوشته دی اچ لارنس توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده؛ سوالی که باید کرد این است چه انگیزه‌ای به غیر از فروش و کسب درآمد این نشر را بر آن داشته تا وظیفه ترجمه اثر چنین نویسنده‌ای را بر خود مهم بشمارد؟ نویسنده‌ای که امریکا و بریتانیا کتاب‌هایش را به چاپ نمی‌رسانند!

گروه فرهنگی « نسیم آنلاین »- دی.اچ.لارنس: «به گمان من ، اصلی ترین موضوع درباره ی یک زن این است که نباید او را برای مدت زیادی نگاه داشت!»

وقتی که در مقدمه ی کتاب کفشدوزک و در بیوگرافی نویسنده از غیرقابل چاپ بودن آثارش به جهت ترویج فرهنگ فساد و روابط غیر اخلاقی سخن به میان می آید دیگر هنوز وارد داستان نشده باید حدیث مفصل خواند از این مجمل. کفشدوزک قصه ی عشق پرستاری شوهر دار است که عاشق اسیر جنگی می شود که در بیمارستان او بستری است. این در حالی است که شوهر این پرستار در جنگ بسر می برد. از اولین گفتگوهای دافنه(پرستار) و کنت ارتیک نگاری ها و عشقبازی های قصه آغاز می شود: «منظورتون این که خیلی زیبا به نظر می آم؟»«خیلی زیاد. زیبایی واقعیت تقریبا خودش رو پیدا کرده.»(ص76)

کنت: «منظورتون همون مژه های بلنده؟»دافنه:« نه خیلی آروم تنها و.. جا افتاده به نظر می اومد. فکر می کنم باید مربوط به نژادای نادر اروپای مرکزی باشه.» کنت(مرد):« چقدر جذاب به نظرتون اومده.»(ص56)

گفتگوهای مکرر از نگاه به جزییات ظاهری زن و مرد آغاز می شود و با این مطلع دیگر اروتیک نگاری ها در باقی ماجرا بعید و غیر قابل پیش بینی به نظر نمی رسد. کنت به دافنه می گوید: «البته سوسن سفید و..بدنت رو ندیده ام. راستش توی تاریکی سرد وجودم غیر از ریشه های نیلوفر تو هیچ گلی برای روز مبادام نگه نداشتم. شاید تو فکر می کنی که دست من نباید به گل برگ های نیلوفر تو برسه. اما این خواسته ی خود من هم بوده.» دافنه:« یعنی شما هیچ وقت نمی خواستید که من رو ببوسید؟» کنت بی وقفه گفت:« آه، نه!»(ص91)

کنت همان طور که در تاریکی او(دافنه) را لمس می کرد، گفت:« الان میبرمتون سمت کاناپه!»(ص127)

و زمانی که سرهنگ باسیل از جنگ باز می گردد. متوجه عشق همسرش به یک مرد که اسیر جنگی به نام کنت است می شود. کنتی که تنها جذابیتش برای دافنه با توضیحاتی که در داستان آمده این است که چهره ای غیر اروپایی دارد: «مزه ها و موهای مشکی!» و اینکه اهل لفاظی و گپ زنی و فلسفه بافتن است. همین خصوصیات "کنت" که به هیچ وجه اصالتی در هنر یا علم یا یکک مقوله دارای ارزش ذاتی و معنوی نیست ب حق بدهد.

باسیل در برابر این عشق تسلیم می شود و زشتی آن را توجیه می کند. این توجیه کردن رواج دادن و طبیعی جلوه دادن یک عشق کثیف است. که در تمامی ملل تاریخ و فرهنگ و همه ی ادیان زشت به نظر می رسد. و در این جا باز به همان اندیشه ی خود لارنس برمی گردیم که : «به گمان من ، اصلی ترین موضوع درباره ی یک زن این است که نباید او را برای مدت زیادی نگاه داشت!»

دافنه به همسرش باسیل می گوید:« میشه ازت خواهش کنم که دیگه تماسی با هم نداشته باشیم؟» باسیل:«خودم هم احساس می کنم که دیگه نباید بهت نزدیک بشم. من عاشقت بودم همونطور که الان هستم. می دونم که این عشق واقعیه. بقیه شهوانی بودند. اما الان نسبت به تو فقط عشقه که دارم. اما اگر اون احساسات دوباره به سراغم بیاند چی؟» دافنه به آرومی گفت:« در هر حال من همیشه همسرت هستم. و هر وقت هر چیزی از من بخوای اطاعت می کنم.» دافنه:« دستت رو به من بده عزیزم»(ص133)

مطالعه ی آثار لارنس پس از مدتی می تواند قبح چنین عملی را بریزد. اتفاقی که در زندگی غیر طبیعی خود لارنس افتاده است. او دوسال از عمر خویش را با زن شوهر دار می گذراند و این درحالی بوده که در جامعه ی اروپایی هم هنوز چنین امری عادی نبوده است .« لارنس نتوانست زن همراهش را که هنوز از شوهر قبلی اش طلاق نگرفته و با او ازدواج نکرده بود(منظور روند قانونی است نه تماس های متداول) به خانواده اش معرفی کند.(21ص)

آن هم زنی که در همان مدت دو سال بارها به خود لارنس خیانت می کند: «در همین جا فریدا به لارنس گفت دو روز پیش در دامینی کوشات با هابسون عشق بازی کرده است. این اولین خیانت فریدا به لارنس بود و نشان می داد که اگر لازم باشد از آلپ هم بگذرد و شوهر و کودکانش را ترک کند استقلال از مردها و بی قیدی نسبت به آن ها از سرش نمی افتد»(بیوگرافی/فریدا و فرار از کشور/بخش اول کتاب کفشدوزک ص19)

اصرار نگارندگان در اضافه کردن بیوگرافی شرم آور زندگی لارنس به صفحات پیش از شروع داستان خود امری درخور است. قطعا مخاطب این کتاب به این مقدمه سر خواهد زد و این از نظر خوانندگان دور نخواهد افتاد و شاید حساسیت بررسی آن به اندازه ی قصه بالا باشد.

زندگی نامه ی شرم آور تی.اچ.لارنس که همراه با داستان به چاپ رسیده است خود کم مخاطره تر از داستان نفرت انگیز کفشدوزک نیست. گویی که بازخوردی از افکار بیمار نویسنده در این کتاب متجلی شده است.توجیه و ترویج و حتی در مرتبه ای تقدس عشق و روابط نامشروع و کثیف در این کتاب تا بدانجاست که باسیل در برابر این عشق سر تعظیم فرود می آورد!

آنجا که رو به کنت می گوید: «دل دافنه(همسر باسیل) برای شما تنگ می شه.» خود بیانگر آن است که تا چه اندازه در حق دادن به این عشق توجیه شده است!

تمامی آثار لارنس همان طور که در مقدمه ی کتاب آمده است با مضمون اثر پیش رو نوشته شده است. در بیوگرافی (فریدا و فرار به خارج) که بخش اول کتاب کفشدوزک را تشکیل می دهد گفته شده :«رمان خواهران با ترسیم روابط احساسی و جنسی الا و گوردون برانگون به جایی می رسد که تنها نیمه ی اول آن یعنی حلقه ی ازدواج را به پایان می رساند.»(ص23)

لارنس در پایان کتاب سعی دارد، برای توجیه چنین عملکرد ضد اجتماعی افکار خود را با نوعی فلسفه و افکار به نظر روحانی پیوند، دهد: «کنت همیشه او را «همسر تاریکی من» خطاب می کرد و خود دافنه هم آن را باور داشت.»(ص134) در توضیح این اصطلاح می گوید: «بعد ناگهان کنت ناغافل در تاریکی پیش رفت تا به کاناپه رسید و در کنار دافنه نشست اما به او دست نزد. دافنه هم از جایش نکان نخورد. سیاهی پر رنگ خون مانند آن ها را در بر گرفته بود و زمان انگار که معنای خود را از دست داده است. بی آنکه تکان بخورد حرفی بزند یا به چیزی فکر کنند، در فاصله ای کوتاه از همدیگر نشسته بودند. بعد ناگهان احساس کرد که سرانگشتان دافنه بازویش را لمس کرد و شعله ای در وجودش زبانه کشید که به چیزی ورای انسان تبدیلش می کرد. همچون مجسمه ی خدایان مصری راست و قائم در شعله های فروزان نشسته بود. کنت بی حرکت و قایم نشسته بود. بعد به جلو خم شد و دستش را بر سر دافنه گذاشت. زمزمه کرد:« به خاطر من آمدی اینجا؟ به خاطر من آمدی اینجا؟» شعله ی سوزانی او را در خود جای گرفته بود و باز هم تکرار کرد:« واقعا به خاطر من اومدی اینجا؟ ولی ما که جایی برای رفتن نداریم.» کنت احساس کرد که چاهای عریانش از تماس با اشک های دافنه مرطوب شده است.»(ص129) او این صحنه ی اروتیک و کش و قوس شهوت و دست نزدن به دافنه را تا بدان جا ادامه می دهد که:« چرا روحی که دافنه به او تقدیم داشته را نپذیرد؟ وقتی هردو شان مرده باشند سعادتمند خواهند شد. پس او را به جهان مردگان ببر! همچون فرانچسکو و پائولو او را به اعماق تاریک دوزخ ببر و در آن جا او را ملکه و خودت را پادشاه اعلام کن! پادشاه دنیایی که پیش رو بود و روحی که به سوی آن پیش گام بود»(ص130) در واقع لارنس معتقد است که باید عشق این زن را بپذیرد اما به او دست نزند!

کنت با صدای آرامی به دافنه گفت:«گوش کن! تو حالا دیگر به من تعلق داری. در سیاهی از آن منی و همین طور وقتی که می میری. اما در روزها توانی ندارم و به من تعلقی نداری. اما در شب در سیاهی و مرگ از آن منی و این تعلق تا ابد ادامه دارد.»(130)

کنت: «آدم فقط با دنبال کردن نیازهای درونیشه که احساس خوشبختی می کنه.»(136) گویی که در میان این همه پلشتی لارنس برای رهایی از عذاب وجدان و درگیری های فکری اخلاقی با خودش و یا شاید توجیهی برای جامعه ای که با او و آثارش دست به گریبان شده است ، در پی یافتن نوعی فلسفه و این رگه های روحانی و به نظر عمیق فکری است.

همانطور که در مقدمه و در تمامی منابع درباره ی لارنس گفته شده است: «صراحت او در بیان مسایل جنسی تا بدانجاست که اثار او در امریکا و بریتانیا ممنوع الچاپ بوده است.»

اکنون باید سوال کرد، چه انگیزه ای به غیر از فروش و کسب درآمد. این نشر را بر آن داشته است تا وظیفه ی ترجمه ی اثر چنین نویسنده ای را بر خود مهم بشمارد؟ و یا انگیزه مادی و فروش ارزش روانه ی بازار کردن چنین اثر مخربی را دارد؟

ارسال نظر: